نمکدون

مطالب طنزوسرگرمی / همیشه خسته از روزای برفی | عشق پریشون شده دو حرفی

نمکدون

مطالب طنزوسرگرمی / همیشه خسته از روزای برفی | عشق پریشون شده دو حرفی

اطلاعات عمومی


1- قلب ما روزی 101000 بار می تپد.
2- دهان شما روزی یک لیتر بزاق تولید می کند.
3- به طور متوسط هر انسان می تواند یک دقیقه نفس خود را حبس کند. رکورد این ماده در جهان 5/7 دقیقه است.
4- به طور متوسط شما روزی 5000 کلمه صحبت می کنید که 80% آن با خودتان است!
5- در 150 سال گذشته میانگین قد افراد در کشورهای صنعتی 10 سانتی متر رشد داشته است.
6- از دست دادن تنها 1% از آب بدن موجب تشنگی می شود.
7- مردان روزی 40 و زنان روزی 70 تار مو از دست می دهند.
8- یک انسان 8 ثانیه بعد از قطق گردن بهوش می ماند.
9- عضله ای که به شما امکان چشمک زدن می دهد سریع ترین عضله بدن است، شما به طور متوسط 15000 بار در روز چشمک می زنید.
10- حدود 13% مردم چپ دست هستند. این رقم در گذشته 11% بود.
11- ناخن های دست 4 برابر سریعتر از ناخن های پا رشد می کنند.
12- حدودا دو سوم وزن بدن از آب تشکیل شده است. 92% خون، 75% مغز و 75% عضلات از آب تشکیل شده اند.
13- انسان سالانه بیش از 10 میلیون مرتبه پلک می زند!
14- خورشید 330330 مرتبه بزرگتر از زمین است!
15- یک گالن روغن سوخته، می تواند تقریبا یک میلیون گالن آب تمیز را آلوده کند!
16- حرف E بیشتر از تمام حروف انگلیسی در کلمات به کار می رود در حالی که حرف Q کمترین کاربرد را دارد.
17- خوردن یک عدد سیب اول صبح، بیشتر از یک فنجان قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی می شود!
18- دلفین ها هم مانند گرگ ها هنگام خواب یک چشمشان را باز می گذارند!
19- اسکیموها هم از یخچال استفاده می کنند، منتها برای محافظت غذا در مقابل یخ زدن!
20- سرعت آب دهانی که هنگام عطسه از دهان شما خارج می شود، حدود 120 کیلومتر بر ساعت است!
21- 8 دقیقه و 17 ثانیه طول می کشد تا نور خورشید به زمین برسد.
22- جویدن آدامس هنگام خرد کردن پیاز، مانع از اشک ریزی شما می شود!
23- در تایوان بشقاب های گندمی درست می شود و افراد بعد از خوردن غذا، بشقابشان را هم می خورند!
24- یک چهارم استخوان های بدن، در پاها قرار دارد!
25- اثر لب و زبان هر کس، مانند اثر انگشت او منحصر به فرد است.
26- اسم تمام قاره ها با همان حرفی که آغاز شده پایان می یابد.
27- مقاومترین ماهیچه در بدن، زبان است.
28- کلمه ماشین تحریر(typewriter) طولانی ترین کلمه ای است که می توان با استفاده از حروف تنها یک ردیف کیبورد ساخت.
29- پلک زدن زنان، تقریبا ده برابر مردان است.
30- شما نمی توانید با حبس نفستان، خودکشی کنید.
31- محال است که آرنج تان را بلیسید.
32- وقتی که عطسه می کنید قلب شما به اندازه یک میلیونیم ثانیه می ایستد.
33- خوک ها به لحاظ فیزیک بدنی، قادر به دیدن آسمان نیستند.
34- وقتی که به شدت عطسه می کنید، ممکن است یک دنده شما بشکند و اگر عطسه را حبس کنید، ممکن است یک رگ خونی در سر و یا گردن شما پاره شود و بمیرید.
35- تنها غذایی که فاسد نمی شود عسل است.
36- حلزون می تواند سه سال بخوابد.
37- در سال 1987 خطوط هوایی " امریکن ایرلاینز" توانست با حذف یک دانه زیتون از هر سالاد سرو شده در پروازهای درجه یک خود، چهل هزار دلار صرفه جویی کند

نامه ای به خدا!!


یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: نامه ای به خدا.
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند. در نامه این طورنوشته شده بود:

خدای عزیزم،
بیوه زنی 50 ساله هستم که زندگی ام با حقوق ناچیز بازنشستگی می گذرد.
دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید. این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.
یکشنبه هفته دیگرعید است و من دونفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.
هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.
تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی، به من کمک کن .

کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد. نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هرکدام چند دلاری روی میز گذاشتند. در پایان 96 دلارجمع شد که آن را در پاکتی گذاشته و برای پیرزن فرستادند.
همه کارمندان از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.

عید به پایان رسید و چند روزی از آن ماجرا گذشت، تا اینکه نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسید که روی آن نوشته شده بود : نامه ای به خدا.
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:

خدای عزیزم،
چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم.
با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده و روزخوبی را با هم بگذرانیم.
من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی، البته چهار دلار آن کم بود، که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند!

نتیجه: خودتونو ناراحت نکنید به قول معروف: تو نیکی میکن و در دجله انداز......که ایزد در بیابانت دهد باز!!

راز زندگی

در افسانه‏ها آمده، روزی که خداوند جهان را آفرید، فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند. یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: خداوندا، آنرا در زیر زمین مدفون کن. فرشته دیگری گفت: آنرا در زیر دریاها قرار بده. و سومی گفت: راز زندگی را در کوه‏ها قرار بده.
ولی خداوند فرمود: اگر من بخواهم به گفته‏های شما عمل کنم، فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آنرا بیابند، در حالی که من میخواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد. در این هنگام یکی از فرشتگان گفت: فهمیدم کجا، ای خدای مهربان، راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده، زیرا هیچکس به این فکر نمی‏افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند.
و خداوند این فکر را پسندید.

سگ باهوش

قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید .کاغذ را گرفت.روی کاغذ نوشته بود " لطفا ۱۲ سوسیس و یه ران گوشت بدین" . ۱۰ دلار همراه کاغذ بود.قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه ای گذاشت و در دهان سگ گذاشت .سگ هم کیسه راگرفت و رفت . قصاب که کنجکاو شده بود و از طرفی وقت بستن مغازه بود تعطیل کرد و بدنبال سگ راه افتاد . سگ در خیابان حرکت کرد تا به محل خط کشی رسید . با حوصله ایستاد تا چراغ سبز شد و بعد از خیابان رد شد.قصاب به دنبالش راه افتاد. سگ رفت تا به ایستگاه اتوبوس رسید نگاهی به تابلو حرکت اتوبوس ها کرد و ایستاد .قصاب متحیر از حرکت سگ منتظر ماند . اتوبوس امد, سگ جلوی اتوبوس امد و شماره انرا نگاه کرد و به ایستگاه برگشت .صبر کرد تا اتوبوس بعدی امد دوباره شماره انرا چک کرد اتوبوس درست بود سوار شد.قصاب هم در حالی که دهانش از حیرت باز بود سوار شد. اتوبوس در حال حرکت به سمت حومه شهر بود وسگ منظره بیرون را تماشا می کرد .پس از چند خیابان سگ روی پنجه بلند شد و زنگ اتوبوس را زد .اتوبوس ایستاد و سگ با کیسه پیاده شد.قصاب هم به دنبالش. سگ در خیابان حرکت کرد تا به خانه ای رسید .گوشت را روی پله گذاشت و کمی عقب رفت و خودش را به در کوبید .اینکار را بازم تکرار کرد اما کسی در را باز نکرد. سگ به طرف محوطه باغ رفت و روی دیواری باریک پرید و خودش را به پنجره رساند و سرش را چند بار به پنجره زد و بعد به پایین پرید و به پشت در برگشت. مردی در را باز کرد و شروع به فحش دادن و تنبیه سگ و کرد. قصاب با عجله به مرد نزدیک شد و داد زد :چه کار می کنی دیوانه؟ این سگ یه نابغه است .این باهوش ترین سگی هست که من تا بحال دیدم. مرد نگاهی به قصاب کرد و گفت:تو به این میگی باهوش ؟این دومین بار تو این هفته است که این احمق کلیدش را فراموش می کنه !!!



نتیجه اخلاقی :
اول اینکه مردم هرگز از چیزهایی که دارند راضی نخواهند بود.
و دوم اینکه چیزی که شما انرا بی ارزش می دانید بطور قطع برای کسانی دیگر ارزشمند و غنیمت است .
سوم اینکه بدانیم دنیا پر از این تناقضات است.
پس سعی کنیم ارزش واقعی هر چیزی را درک کنیم و مهمتر اینکه قدر داشته های مان را بدانیم.

راه بهشت

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.
پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
- «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»
دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بوشید.»
- اسب و سگم هم تشنه‌اند.
نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.
مسافر گفت: روز به خیر
مرد با سرش جواب داد.
- ما خیلی تشنه‌ایم.، من، اسبم و سگم.
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.
مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.
مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟
- بهشت
- بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!
- آنجا بهشت نیست، دوزخ است.
مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!
- کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند...

بخشی از کتاب «شیطان و دوشیزه پریم»، پائولو کوئیلو

کوزه شکسته!!

سال‌ها پیش، مردی زندگی می‌کرد که هر روز چندین بار با کوزه‌هایی که اون‌ها رو به دو طرف چوبی بسته بود، از رودخانه‌ی بیرون دهکده، آب حمل می‌کرد و به مردم می‌فروخت. یکی از کوزه‌ها که قدیمی‌تر بود، ترک داشت و تا اون مرد به دهکده می‌رسید، نیمی از آبی که توش بود، روی زمین می‌ریخت. کوزه‌ی سالم همیشه به کوزه‌ی معیوب، سرکوفت می‌زد که جز دردسر و زحمت، چیزی نداری و تلاش صاحبمون را به هدر می‌دهی. کوزه‌ی معیوب هم شرمنده بود و خیال می‌کرد که به هیچ دردی نمی‌خوره. تا اینکه سرانجام یه روز لب به سخن باز کرد و به اون مرد گفت: «می‌خوام ازتون عذر بخوام، آخه...» ، مرد مهربون، صبحت اون رو قطع کرد و گفت: «‌می‌خوام خوب به سمت راست جاده نگاه کنی و گل‌های زیبایی که در طول مسیر، رشد کردند رو ببینی.» و ادامه اینکه: «می‌دونی در تمام دفعه‌هایی که ما از این مسیر، عبور می‌کردیم، تو اون‌ها رو آبیاری می‌کردی و باعث شدی حاشیه‌ی جاده‌، این همه زیبا و دوست داشتنی بشه؟!» .....

چیزهایی که حتما نمیدانید و باید بدانید

ظروف پلاستیکی تقریبا پنجاه هزار سال در برابر تجزیه و فساد مقاومند.

رشد کودک در بهار بیشتر است.

حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند.

در یک سانتی متر پوست شما دوازده متر عصب و چهار متر رگ و مویرگ وجود دارد.
-
در تمام وجود شما بیش از یک مشت گچ «کلسیم» وجود دارد.

موش دو پای افریقائی ، بی آنکه سرش را برگرداند ، می تواند پشت سرخود را ببیند این جانور ، از میدان دیدی برابر سیصد و شصت درجه برخوردار است.

زمان بارداری فیل به 2 سال می رسد.

بیشترین ضربان قلب راقناریها با1000بار در دقیقه وکمترین را فیل با27 بار در دقیقه دارد.

یکی از شدیدترین نعره ها در بین حیوانات به شیر آفریقایی تعلق دارد صدای نعره آنها تا سه کیلومتری شنیده می شود اسب آبی هم جزء حیواناتی ا ست که داری نعره بلندی می باشد ، تا آنجا که حیوانات آبی در زیر آب نعره آنها رو می شنوند ولی با همه این اوصاف شدیدترین نعره ها متعلق به والها می باشد آنها می توانند نعره ای معادل دویست دسی بل تولید کند برای مقایسه بایستی بگویم که این نعره از صدای موتور یک جت بیشتر می باشد.

وقتی یک نوزاد در حال گریه است با صدای ش..ش.. شما آرام خواهد شد و این به این دلیل صدای ابی است که اطراف نوزاد را در دل مادر گرفته است.در ضمن این یکی از دلایلی است که چرا صدای ساحل دریا به انسان ارامش می دهد.

در پنیر ماده ای به نام تیرامین وجود دارد که اگر در مغز جمع شود ، باعث کندی ذهن می شود، البته این ماده توسط یک نوع آنزیم موجود در بدن انسان می تواند کاتابولیسم شود، ولی این آنزیم تا حد مشخصی فعال می باشد. برای فعالیت بیشتر این آنزیم باید میزان مس را در بدن زیاد کرد، و این کار با خوردن گردو که حاوی مقداری مس است ،انجام می دهند. به همین دلیل در متون دینی خوردن گردو به همراه پنیر توصیه شده است.

یک شاهین مثل این است که دنیا را با یک دوربین قوی نگاه می کند . یک شاهین می تواند مثلا" از فاصله سی متری روزنامه بخواند شیر به تیز بینی انسان است مثلا یک بز کوهی را از فاصله هزار و پانصد متری تشخیص می دهد فیلها و کرگدنها یا به عبارت دیگر گیاهخوارانی که در سنین بزرگی و بلوغ از هیچ دشمنی ترس ندارند ، قدرت دیدشان بسیار کم است ، آنها از فاصله سی متری دیگر نمی توانند فرقی بین یک بوته و گورخری که ثابت ایستاده ، بگذارند ، آنها محیط اطراف خود را به صورت مات می بینند.

اگر ریشه های یک درخت جوان صنوبر را به هم وصل کنیم طول آن به دو یا سه متر خواهد رسید.در حالی که طول ریشه های یک گیاه گندم به ۶۰۰ متر و طول ریشه های نیشکر به ۲۰ کیلو متر می رسد.

انسان سالانه بیش از ۱۰ میلیون مرتبه پلک می زند!

ناخن‌های انگشتان دست، تقریبا چهار برابر ناخن‌های پا رشد می‌کنند!

دلفین‌ها هم مانند گرگ‌ها هنگام خواب یک چشمشان را باز می‌گذارند!


سرعت آب دهانی که هنگام عطسه از دهان شما خارج می شود، حدود ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت است!

مغز انسان فقط دو درصد از وزن بدن را تشکیل می دهد ولی بیست و پنج درصد از اکسیژن دریافتی بدن را به تنهایی مصرف میکند.

با نگاه کردن به گوش جانوران می توانیم پی به تخم گذار بودن و یا بچه زا بودن آنها ببریم، بدین صورت که تخم گذاران گوششان ناپیدا و بچه زایان گوششان نمایان است تنها در این مورد یک استثنا وجود دارد و آن نوعی افعی بچه زا است که گوشش دقیق پیدا نیست.

بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب می باشد.

خدا هست!!؟؟

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت
در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در گرفت
آنها در رابطه به موضوعات و مطالب مختلف صحبت کردند
وقتی به موضوع ((خدا)) رسید
آرایشگر گفت : من باور نمیکنم خدا هم وجود داشته باشد
:مشتری پرسید
چرا باور نمیکنی؟
:آرایشگر جواب داد
کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد
به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟
بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟
اگر خدا وجود میداشت نباید درد و رنجی وجود داشت
نمیتوانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه میداد این همه درد و رنج و جود داشته باشد
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد. چون نمیخواست جر و بحث کند
آرایشگر کارش را تمام کرد و
مشتری از مغازه بیرون رفت
به محض اینکه از مغازه بیرون آمد
مردی را دید با موهای بلند و کثیف
و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده
ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد
:و به آرایشگر گفت
میدانی چیست! به نظر من آرایشگر ها هم وجود ندارند
:آرایشگر گفت
چرا چنین حرفی میزنی؟
من اینجا هستم. من آرایشگرم
همین الان موهای تو را کوتاه کردم
:مشتری با اعتراض گفت
نه. آرایشگرها وجود ندارند
چون اگر وجود داشتند. هیچکس مثل مردی که
بیرون است. با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمیشد
آرایشگر: نه بابا ! آرایشگرها وجود دارند
موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند
مشتری تائید کرد: دقیقا نکته همین است
!خدا هم وجود دارد
فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمیگردند
برای همین است که این همه درد و رنج در دنبا وجود دارد

یک روز زندگی

دو روز مانده به پایان جهان. تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد.

داد زد و بد و بیراه گفت،خدا سکوت کرد آسمان و زمین را به هم ریخت، خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سکوت کرد. به پر و پای فرشته و انسان پیچید، خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد، خدا سکوتش را شکست و گفت:" عزیزم اما یک روز دیگر هم گذشت تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی تنها یک روز دیگر باقیست بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن"

لابه لای هق هقش گفت: اما با یک روز چه کار می توان کرد؟

خدا گفت :" آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند گویی هزار سال زیسته و آن که امروزش را درنمی یابد هزار سال هم به کارش نمی آید "

و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: "حالا برو و زندگی کن".

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می درخشید.اما می ترسید حرکت کند می ترسید راه برود می ترسید زندگی از لای دستانش بریزد .قدری ایستاد... پیش خودش گفت: وقتی فردایی ندارم نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد؟ بگذار این یک مشت زندگی را مصرف کنم

آن وقت شروع به دویدن کرد زندگی را به سر و رویش پاشید زندگی را نوشید و زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که دید می تواند تا ته دنیا بدود .می تواند بال بزند می تواند پا روی خورشید بگذارد می تواند... او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد زمینی را مالک نشد مقامی به دست نیاورد اما...

اما در همان یک روز دست بر پوست درخت کشید، روی چمن خوابید کفش دوزکی را تماشا کرد سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمی شناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد.

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد. او همان یک روز زندگی کرد اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند امروز او درگذشت کسی که هزار سال زیسته بود!