نمکدون

مطالب طنزوسرگرمی / همیشه خسته از روزای برفی | عشق پریشون شده دو حرفی

نمکدون

مطالب طنزوسرگرمی / همیشه خسته از روزای برفی | عشق پریشون شده دو حرفی

طناب

داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.اوپس از سال ها اماده سازی ماجراجویی خود را اغاز کرد.

ولی از انجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب ،بلندی های کوه را در برگرفته
بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود

همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد.در حالا که به سرعت سقوط می کرداز کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل
چشمانش می دیدو احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله ی قوه جاذبه او را در خود می گرفت.

همچنان سقوط می کرد ، در ان لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگییش به یادش امد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است.
ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شدودر میان اسمان و زمین معلق ماند.در این لحظه سکون چاره ای برایش نماند جز انکه فریاد بزند

خدایا کمکم کن

ناگهان صدای پرطنینی از اسمان شنیده شد:
چه می خواهی.
-ای خدا نجاتم بده
واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم
-البته که باور دارم
اگر باور داری طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن

یک لحظه سکوت....ومرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.
گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.بدنش از طناب اویزان بود وبادستهایش محکم طناب را گرفته بود در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت.

زنجیر عشق (کمک به دیگران)

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟"

و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام.
و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!"
چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست
بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود.
او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید.
وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ،
درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود.
وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.
در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید.

من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم.
اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی.
نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!".

همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه...

به دیگران کمک کنیم بلاخره یک جا یکی به ما کمک میکنه

موفق باشید

خنده دارترین وصیت نامه ای که تا حالا دیدین!!!!!!!!!!!!!!!

بسم الله الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

اینجانب ل فرزند ر در صحت عقل وصیت می‌کنم:

کفن و دفن
ماده ۱ - پیکرم با رعایت تمامی شعائر مذهبی به خاک سپرده شود. نماز میت اقامه شود و از عر زدن بالای کفن باز شده‌ام دریغ نشود. از این کارهایی که توی قبر می‌کنند اعم از شانه تکان دادن و به پهلو خواباندن و ورد خواندن توی گوش، کلهم انجام شود.
ماده ۲ - مراسم سوم و هفتم و چهلم و سال و الخ با رعایت تمام جزئیات و دعوت از یک... ارزان قیمت جهت سخنرانی در وصف خدمات من به کارگران، در مسجد برگزار شود.
تبصره یک: از این مسجدهایی که مراسم را با میز و صندلی برگزار می‌کنند نباشد. قشنگ هیاتی کنار هم بنشینند و چای و خرمایشان را بخورند.
تبصره دو: برای سخنرانی دکتر ف.ر را پیشنهاد می کنم.
ماده ۳ - شام و نهار مراسم ها بنا به صلاحدید پدرم باشد. اصراری ندارم.
تبصره یک: اگر تصمیم به غذا دادن گرفته شد مرغ نباشد که یکی سینه بخواهد و یکی ران و خلاصه پسرها با این حرفها وسط مراسم عزای من خودشان را خراب کنند و کرکر بخندند. کباب کوبیده بدهید و عزیز مراقب باشد دخترها هره کره نکنند.
تبصره دو: سهم بچه‌ها را کامل بدهید.
ماده ۴ - من را در امامزاده ج دفن کنید. اگر امامزاده ج جا نداشت هر جا غیر از بهشت زهرا. با این قبرهای سری دوزی شده بهشت زهرا که شبیه کارخانه تدفین است و مرده ها شبیه مواد خام تولیدش هستند حال نمی کنم.
ماده ۵ - واضح است که مواد بالا تماما جهت جلب رضایت خاطر والدینم است. آنها می‌توانند در هر کدام از این مواد دخل و تصرف کنند.
تبصره یک: اگر آنها آنقدر از خودگذشته بودند که عمیقا دلشان بخواهد بنا به اعتقاد من با جنازه‌ام رفتار کنند عرض می کنم که اصولا اهمیتی ندارد. می‌توانند هربلایی سر جنازه‌ام بیاورند جز اینکه مثل قرتی‌ها بسوزانندش.
تبصره دو: بد نیست به گزینه اهدا به باغ وحش پارک ارم جهت سیر کردن شیرهای گرسنه هم فکر شود.
ماده ۶ - اگر «م» در تمامی مراسم‌ها در صف مقدم نبود تبصره یک ماده 7 و همچنین ماده 10 اجرا نشوند.

ارث
ماده ۷ - تمام چیز مثقال اموالم در اولین فرصت فروخته شود و به مصرف مسافرت و خوش‌گذرانی والدینم برسد. در واقع من در تمام این سالها فقط به این دلیل مستقل نشدم که شرایط عیاشی در خانه پدری مهیا بود و با توجه به اینکه می دانم کارهای من با اعتقادات والدینم نمی خواند از طریق این ارث می خواهم عامدا «ندید گرفتنشان» را جبران کنم.
تبصره یک: اگر والدینم مکه، کربلا، نجف و کلا مکان‌های مذهبی را برای خوشگذرانی انتخاب کردند بدون سئوال و جواب و گوش دادن به توجیهاتشان پس گرفته و به «م» برسد تا او عیاشی کند.
تبصره دو: اگر او هم ور حاج جبارش ورم کرد و خواست سرمایه‌گذاری کند سهمم به مصرف گربه‌های بی خانمان شهر تهران برسد. (منظور این است که با اموال من سرمایه‌گذاری دنیوی و اخروی نشود. فی‌المجلس در راه عیش و نوش به جریان بیافتد.)
تبصره سه: «م» خباثت را کنار بگذارد و به جای فراهم کردن شرایط اجرای تبصره اول به پدرم یاد بدهد که عیاشی فقط کباب باد زدن توی باغ نیست. می تواند تا قبل از عملی شدن پیش برود و در صورت نیاز او را با آق رضا کرجی آشنا کند.
ماده ۸ - عینکم به خانم «س» برسد که در زمان زنده بودنم دهنم را زد بسکه پرسید چند خریدی و از کجا و آیا قسطی هم می‌شود.
تبصره: در صورتی که عرضه نداشت آقای «ع» ساده دل را برای ازدواج متقاعد کند بهتر است برود بمیرد، مثل حالای من. عینکم هم به همان مصرفی که در تبصره دوم ماده ۷ آمده برسد.
ماده ۹ - کتابخانه‌ام به همسر آقای «الف-م» برسد که رندانه عاشق تیر و تخته‌اش شد بی‌آنکه به کتابهایم توجهی نشان بدهد و حتی گفت «چه چیزهایی می‌شود توش چید» و وقتی من گفتم کریستال؟ چشم‌هایش برق زدند.
ماده ۱۰ - کتاب‌ها، فیلم‌ها و تمامی وسایل اتاقم به «م» برسد. به این شروط:
بند یک: پس از مرگم او اولین نفری باشد که وارد اتاقم بشود و تمام گوشه موشه‌ها را خوب نگاه کند که گندی به جا نگذاشته باشم.
بند دو: چون هیچ ضمانتی وجود ندارد مراما قول بدهد که حافظه کامپیوترم را بپکاند یا لااقل فایل‌های عکس بندگان خدا را پاک کند.
بند سه: لوازم بهداشتی که توی جعبه‌‌ای در کمدم قرار دارد را یا به مصرف برساند و یا به هر ترتیب از آن خانه دور کند.
بند چهار: نرود توی مایه‌های «رفیق از دست داده» تا از مرگ من نردبانی بسازد برای تور کردم مادام خ. در این صورت مش قل و زمبه است.
بند پنج: سیم کارتم را بفروشد و با پولش یک حال مختصری به آقای «م-موتورساز» بدهد که زندگی را برای جفتمان هدف‌دار کرد.
بند شش: بی‌خیال سهمش از این دوربینه بشود و آن را یک جوری برساند به بیچاره‌هایی که جلوی در سینما زار می‌زنند و فکر می‌کنند تنها دلیل فیلم نساختن‌شان نداشتن امکانات است. مخصوصا برای خنده برساند به دست اینهایی که قصد دارند یک فیلم عرفانی مدرن بسازند. اینهایی که در ادبیات بیضایی را میپرستند و مونولوگ آخر گرگدن‌ یونسکو را حفظ کرده‌اند. خودش می‌داند.
ماده ۱۱ - سطل فلزی فیلتر سیگارهایم به مادرم برسد بسکه تا دو روز خانه نبودم برش داشت و تغییر کاربری داد.
ماده ۱۲ - فندک‌های رومیزی درشکه‌ای، شیری، اسبی و سماوری را که الف در سفرهای مختلف برایم سوقاتی آورد به اضافه تمام جاسیگاری‌هایم به آقای «م-شیرازی» برسد. به پاس یک عمر کام سنگین گرفتن از وینستون قرمز.

باقیات الصالحات
ماده ۱۳ - هر چند می‌دانم تا هفت هشت نسل بعد از من کتاب‌هایم به درد هیچ کدام از اعضای آن خانواده نمی‌خورد اما مثل آقای صفار درباره اثرات مخرب این کتاب‌ها هشدار میدهم و توصیه می‌کنم اگر به هر دلیلی ماده ۱۰ اجرا نشد کتاب‌ها را یکجا به بزخرهای میدان انقلاب بفروشید. درباره تبعات عدم اجرای این بند همینقدر عرض کنم که بچه اصولا حالیش نیست. فکر می‌کند هرچیزی را که بشود خواند باید خواند. مثلا من به طور اتفاقی فارسی خواندن را با «داستان راستان» علامه شهید دکتر و الخ مرتضی مطهری شروع کردم و کار به جایی رسید که در طول زندگی پرخیر و برکتم دهن تک تک‌تان را آسفالت نمودم. حالا فرض کنید بچه‌ای خواندن را با کافکای دایی جون مرحوم شروع کند. خودتان تهش را حدس بزنید.
ماده ۱۴ - برای نسل‌های بعدی مخصوصا بچه‌های احتمالی خواهرهایم از چاخان درباره شخصیت علمی-ادبی-فرهنگی-هنری دایی جون مرحوم کم نگذارید. یک طوری پروپاگاندا کنید که بچه خیال برش دارد «ببینی چی بوده». برای روحیه‌شان خوب است. در مورد ما که جواب داد.
تبصره: روزنامه‌های ۱۷-۱۸ سالگی‌ام را به گمانم مادرم قایم کرده. برای آنکه بچه به محض آنکه به سن عقل رسید متوجه تبلیغات نشود بهتر است معدوم شوند و کلا اسمم را هم بهشان کج و کوج بگویید چون می‌توانند با یک سرچ ساده در گوگل کل زندگی‌ام را بخوانند و آنوقت دستتان رو می شود. بهتر است یک چیزهای کلی در مورد اینکه فلانی چه قله هایی را فتح کرد و خلاصه ابر مردی بود بگویید و وارد جزئیات نشوید.


خیرات
ماده 16 - چند سال پیش در یکی از این شهرهای جنوبی برای کاری رفته بودم. پرواز برگشتم ساعت شش بود و من از هفت صبح تا چهار بعدازظهر توی شهر سگدو زده می زدم و تازه کارم تمام شده بود. فقط هزارتومن پول توی جیبم بود که باید کرایه ماشین میدادم تا فرودگاه و کارت بانک و تنخواه اداره ای که برایش به سفر آمده بودم را هم توی کیفم جاگذاشته بودم. خلاصه گرسنه بودم و نفهمیدم چطور شد که یکهو دیدم یک سینی پر از نان و پنیر و خرمای ساندیچی جلویم ظاهر شد. به طرز خطرناکی چسبید آنچنان که کم مانده بود شهادتین را بگویم و به راه راست بازگردم و بروم آن دنیا و شفاعت مرحومی که برایش خیرات داده بودند را بکنم. از همین چیزها خیرات کنید.

حق الناس
ماده 17 - قرضی ندارم و طلبم هم از بیچاره هایی است که شرم می کنید وصولش کنید. کلا بی خیال.

موضوع انشاء:فایده گاو بودن را بنویسید!!!!(طنز)


با سلام خدمت معلم عزیزم و عرض تشکر از زحمات بی دریغ اولیاء و مربیان مدرسه که در تربیت ما بسیار زحمت میکشند و اگر آنها نبودند معلوم نبود ما الان کجا بودیم.



اکنون قلم به دست میگیرم و انشای خود را آغاز میکنم.

البته واضح و مبرهن است که اگر به اطراف خود بنگریم در میابیم که گاو بودن فواید زیادی دارد.من مقداری در این مورد فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که مهمترین فایده ی گاو بودن این است که آدم دیگر آدم نیست. بلکه گاو است.

هرچند که نتیجه گیری باید در آخر انشاء باشد.

بیایید یک لحظه فکر کنیم که ما گاویم.ببینیم چقدر گاو بودن فایده دارد. مثلا در مورد همین ازدواج که این همه الان دارند راجع به آن برنامه هزار راه رفته و نرفته و برگشته و... درست میکنند.هیچ گاو مادری نگران ترشیده شدن گوساله اش نیست. همچنین ناراحت نیست اگر فردا پسرش زن برد، عروسش پسرش را از چنگش در می آورد

وقتی گاوی که پدر خانواده است میخواهد دخترش را شوهر دهد ،نگران جهیزیه اش نیست .

نگران نیست که بین فامیل و همسایه آبرو دارند.مجبور نیست به خاطر این که پول جهاز دخترش را تهیه نماید، برای صاحبش زمین

اضافه شخم بزند یا بدتر از آن پاچه خواری کند.گوساله های ماده مجبور نیستند که با هزار دوز و کلک دل گوساله های نر را

به دست بیاورندتا به خواستگاریشان بیایند، چون آنها آنقدر گاو هستند که به خواستگاری انها بروند، از طرفی هیچ گوساله

ماده ای نمیگوید که فعلا قصد ازدواج نداردو میخواهد ادامه تحصیل دهد.تازه وقتی هم که عروسی میکنند اینهمه بیا برو،

بعله برون،خواستگاری ، مهریه ، نامزدی، زیر لفظی،حنا بندان، عروسی ،پاتختی،روتختی، زیر تختی، ماه عسل ،ماه..زهر

، طلاق و طلاق کشی و... ندارند. گاوها حیوانات نجیب و سر به زیری هستند.
[

آنها چشمهای سیاه و درشت و خوشگلی دارند.

شاعر در این باره میگوید:

سیه چشمون چرا تو نگات دیگه اون همه صفا نیست

سیه چشمون بگو نکنه دلت دیگه پیش ما نیست

هیچ گاوی نگران کرایه خانه اش نیست.نگران نیست نکند از کار اخراجش کنند.گاوها آنقدر عاقلند که میدانند بهترین سالهای

عمرشان را نباید پشت کنکور بگذرانند .

گاوها بخاطر چشم و همچشمی دماغشان را عمل نمی کنند. شما تا حالا دیده اید گاوی دماغش را چسب بزند؟شما

تا حالا دیده اید گاوی خط چشم بکشد؟

گاوها حیوانات مفیدی هستندو انگل جامعه نیستند.شما تا کنون یک گاو معتاد دیده اید؟

گاوی دیده اید که سر کوچه بایستد و مزاحم ناموس مردم شود؟ آخر گاوها خودشان خواهر و مادر دارند.

ما از شیر،گوشت، پوست، حتی روده و معده ی گاو استفاده میکنیم. اقای طاعتی زاده معلم خوب حرفه و فن ما گفته که

از بعضی جاهای گاو در تهیه همین لوازم آرایش خانم ها_که البته زشت است_ استفاده میشود.

ما حتی از دستشویی بزرگ (پشگل) گاو هم استفاده میکنیم.

تا حالا شما گاو بیکار دیده اید؟ آیا دیده اید گاوی زیر آب گاو دیگری را پیش صاحبش بزند؟تا حالا دیده اید گاوی غیبت گاو دیگری

را بکند؟آیا تا بحال دیده اید گاوی زنش را کتک بزند یا گاو ماده ای شوهر خواهرش را به رخ شوهرش بکشد؟و مثلا بگوید

از آقای فلانی یاد بگیر.آخر توهم گاوی؟! فلانی گاو است بین گاوها.



تازه گاوها نیاز به ماشین ندارندتا بابت ماشین 12 میلیون پول بدهند و با هزار پارتی بازی ماشینشان را تحویل بگیرند و

آخرش هم وسط جاده یه هویی ماشینشان آتش بگیرد.هیچ گاوی آنقدر گاو نیست که قلب دیگری را بشکند.البته

شاعر باز هم در این مورد شعری فرموده است:



گمون کردی تو دستات یه اسیرم

دیگه قلبم رواز تو پس میگیرم





دیده اید گاو نری به خاطربه دست آوردن ثروت پدر گاو ماده به او بگوید:عاشقت هستم"!!سرت سر شیر است و دمت دم پلنگ !!

دیده اید گاو پدری دخترش را کتک بزند!؟

گاو ها در جامعه شان فقر ندارند .گاوها اختلاف طبقاتی ندارند.دخترانشان به خاطر وضع بد خانواده خود فروشی نمیکنند.

آنها شرمنده زن و بچه شان نمیشوند.رویشان را با سیلی رخ نگه نمیدارند.هیچ گاوی غصه ی گاوهای دیگر را نمیخورد.



هیچ گاوی غمباد نمیگیرد.هیچ گاوی رشوه نمیگیرد.هیچ گاوی اختلاس نمیکند. هیچ گاوی آبروی دیگری را نمیریزد.

هیچ گاوی خیانت نمیکند. هیچ گاوی دل گاودیگر را نمیشکند.هیچ گاوی دروغ نمیگوید .هیچ گاوی آنقدر علف نمیخورد که

از فرط پرخوری مجبور شود روی آن همه علف یک آفتابه عرق سگی بخورد و بعدش راه بیفتد توی کوچه خیابان در حالی که

گاو طویله کناریشان از گرسنگی شیر نداشته باشد تا به گوساله اش شیر بدهد.هیچ گاوی همجنس بازی نمیکند.

هیچ گاوی گاو دیگر را نمیکشد .هیچ گاوی...



اگر بخواهم در مورد فواید گاو بودن بگویم، دیگر زنگ انشاء میخورد و نوبت بقیه نمی شود که انشایشان را بخوانند.

اما به نظر من مهمترین فایده گاو بودن این است که دیگر آدم نیستید...



لباس ما از گاو است ، غذایمان از گاو ، شیر و پنیر و کره و خامه ...همه از گاو..

فرشته بیکار!

روزی مردی خواب عجیبی دید.
دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دیدکه سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد: اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده، فقط کافیست بگویند: خدایا شکر

چگونه دل پسرها رو ببریم؟؟ خانمها بخونن!!! ( طنز )

خانمها ، بانوان، سرکاران علیه :
وقتی در صف شیر مردم جایشان را به شما نمی دهند؟ وقتی کرایه تاکسی را می دهید راننده نمی گوید قابلی نداره؟ وقتی لبخند می زنید بچه های کوچیک از ترس قیافه شماگریه می کنند ؟ وقتی راه میروید بهتر است که راه نروید؟ آیا وقتی به زیبایی فکر می کنید همان زمانی است که به خودتان فکر نمی کنید؟ اگر می خواهید وقتی قدم بر میزنید مردان کف بر شوند، اگر می خواهید وقتی پلک میزنید مردان در خاک و خون غوطه ور شوند، اگر می خواهید وقتی با آنها صحبت می کنید خود را تکه تکه کنند، اگر می خواهید وقتی به آنها لبخند میزنید از کت خود یه چرخ گوشت در آورند و خود را چرخ کنند به موارد ریز توجه کنید:
البته بگما تمامه این کارا کاره مردانه جلفه

حالا به نکات زیر بی زحمت کمی دقت کنین تا شاید فرجی بشه

در باب ادای جملات:

در ادای جملات و واژه ها دقت خاصی مبذول فرمایید. به طور مثال اول هر جمله از واژه
( آخی ) استفاده کنید.
حتی المقدور واژه های پایانی جمله را کمی بیشتر از حد معمول بکشید به طور مثال:
(فردا می بینم………… ……… .ت)
اشوه فراموش نشه هاااا
سعی کنید ریتم پلک زدنتان را با میزان هجاهای جمله تان هماهنگ کنید مثلا در جمله
”من به فلان چیز علاقه دارم” برای ”من” یک پلک و برای ”به فلان چیز علاقه دارم” ?عدد پلک بزنید.
لفا امتحان کردنو بزارین واسه بعد بزارین ادامه درسو بدم


در باب خوردن غذا:
در حین خوردن بایستی بسیار جلب توجه کنید برای این کار جسم خوردنی را از انتها با دو انگشت اشاره و شست گرفته و پیش از فرو بردن کامل در دهان جسم ر با لبها بازی دهید(میدونم نمیتونی جلوی شیکمتو بگیری و میخوای همشو یه جا بزاری دهنت حالا این دفه رو کم کم بخور)
غذا را به نحوی بجوید که لبها به طور یکی در میان غنچه گردد.


در باب راه رفتن:
سعی کنید تق تق پاشنه کفشتان به گونه ای تنظیم گردد که یک ملودی عاشقانه را برای مخاطب تداعی کند.
هیچگاه فاصله ما بین قدمهایتان از دو سانتیمتر تجاوز نکند هر جند عجله داشته باشید.


در باب لبخند زدن:
آداب لبخند زدن بستگی به مستقیمی به وضعیت دندانهایتان دارد اگر دندانهایتان کج و معوج، لک لک، فاصله دار و دارای سایر نا هنجاریها دارید(که متاسفنه یا خوشبختانه اکسر خانوما همین وضو دارن) …….. تبسمی کفایت میکند
اگر دندان کناری خود را طلا کرده اید از همان طرف بخندید
اگر اصولا دندانی در کار نیست به گونه ای چشمان را خمار کنید که کار لبخند را میکند


در باب ورود به کلاس:
هنگامی وارد کلاس شوید که حداقل یک ربع ساعت از شروع آن گذشته و همه دانشجویان سر کلاس حاضر باشند.
به قول خودتون هر جا دیر بری کلاس داره
موقع نشستن دورترین و سختترین صندلی را برای نشستن تا حسابی رسیدن به صندلی مورد نظر طول بکشد سپس ده دقیقه وقت به جمع و جور کردن مانتو اختصاص بدید
بهتر است همگام ورود به کلاس کاور گیتاری ولو خالی روی دوشتان حمل شود


بدون شک تمرین مستمر نقش مهمی را در موفقیت شما بازی میکند .اگر پس از شش ماه متدهای فوق پاسخگو نبود بهتر است مخاطبین خود را تغییر دهید.

هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمردرا با ریش های بلند جلوی در دید.
به آنها گفت:" من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمایید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم."
انها پرسیدند:"آیا شوهرتان خانه است؟"
زن گفت:"نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته."
آنها گفتند:"پس ما نمی توانیموارد شویم."
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت:"برو وآنهابگو شوهرم آمده، بفرمایید داخل."
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند:"ما با هم داخل خانه نمی شویم."
زن با تعجب پرسید:"چرا!؟"یکی از پیرمرد ها به دیگری اشاره کرد و گفت:" نام او ثروت است."و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:" نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم."
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهر گفت:"چه خوب،ثروت را دعوت می کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود!"ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:" چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟ "
عروس خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:" بگذاریدعشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود."
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:"کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست."
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:"شما دیگر چرا می آیید؟"
پیرمرد ها با هم گفتند:" اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست!"
_________________

رد صلاحیت !!!!حتما ببین!

با توجه به اعتراض شخص موسوم به " خواجه حافظ شیرازی " به خاطر رد صلاحیت ایشان در انتخابات اخیر جزایر لانگرهانس و حومه و با توجه به اصرار خود این شخص برای آشکار کردن اسناد عدم صلاحیت ایشان و همچنین لزوم شفافیت و روشنگری در جامعه تاریخ مدنی ،این جوابیه برای کنف کردن این آدم تهیه شده است.
خیلی از ما حافظ را می شناسیم و به او احترام می گذاریم غافل از اینکه پشت این چهره به ظاهر مردمی و دموکرات چه غول کریه و مجموعه رذایلی پنهان شده است.

با مرور پرونده این مهره سوخته چهره قبیح و فاسد او به خوبی مشخص می شود.این شخص علاوه بر فساد کامل اخلاقی کارهای بسیاری را در همسویی با بیگانگان، همکاری با عناصر سلطنت طلب، اشاعه منکر، فساد مالی و ترویج افکار التقاطی انجام داده است.

بررسی فساد اخلاقی او مجموعه بسیار مفصلی را می طلبد که در این کوتاه مجال آن
نیست .اکثرمطالب منتسب به ایشان موسوم به " دیوان " یا شرح مجالس لهو و لعب است و یا تحریک جوانان معصوم ما به کارهای بی تربیتی و مصرف انواع مشروبات و مخدرات است.
با نگاهی اجمالی به این کتاب نکات زیر مشهود است:
مصرف تریاک و تحریک جوانان معصوم ما به این کار:
دل ما را که ز مار سر زلف تو بجست
از لب خود به شفاخانه تریاک انداز
تریاکی بودن شاعر حتی از لحن شعر به خوبی پیداست چرا که همانند تریاکی های فول تایم " صفا خانه " را " شفاخانه " می گوید.
شرب خمر و برپایی مجالس لهو و لعب در خانه های فساد زیر نام خانه عفاف :
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند رد صلاحیت !!!!حتما ببین!
ولگردی و مزاحم ناموس مردم شدن در پارک رکن آباد شیراز
تا که اندر دام وصل آرم تذروی خوشخرام
در کمینم وانتظار وقت فرصت می کنم

بازهم تعریف و تمجید از شرب خمر :
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنــــاواحلی من قبلـــــه العـــــذارا
{معنی مصراع دوم: در نزد ما تحریک کننده تر و شیرین تر از بوسیدن گونه های دلبرکان است}

ترویج فساد و بی بند و باری با تعریف کردن صحنه های تحریک کننده فیلمهای بی ادبی :

زلف آشفته و خو کرده و خندان لب و مست
پیرهن جاک و غزلخوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیمه شب مست به بالین " من " آمد بنشست

بی ناموس بازی در دهی به نام قدح:
در ده قدح که موسم ناموس و نام رفت

مصرف داروهای توهم زا از قبیل اکس و آمفی تامین در حمام و چرت و پرت گفتن در حال توهم زیر دوش :

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند!!!

استفاده بسیار از حرف "سین" برای تحریک جوانان معصوم ما به فساد و وسوسه این عزیزان:

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار
دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود

شایان ذکر است که این آدم از یک خانواده معلوم الحالی بوده و نه تنها خود او که پدرش هم آدم مشکوکی بوده است و خود او نیز به این مطلب اذعان دارد و در ابیاتی ابوی مرحومش را معرفی می کند :

نه من از جامه تقوا به در افتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

یا این بیت :

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
ناخلف باشم اگر من به جویـــــــــــی نفروشم
Laughing
از دیگر کارهای او توهین به فوتبالیستها و دست درآوردن برای این جوانان معصوم است.

مثلا شما این مصراع را ببینید :

گل در بر و می در کف و معشوق بکام است

این شعر راجع به " جیوانی می " مربی اسبق تیم سایپا است. به عقیده شاعر آقای " می " به بهانه نگاه کردن گلهای دیوید بکام از تلویزیون در حال چشم چرانی میان تماشاگران و علی الخصوص برای همسر محترم آقا دیوید است و حتی از دیدن او کف کرده است.

اصل شعر به گمان من اینطور بوده است:

" می " در کف و معشوق " بکام " است

مطالب فوق شمه ای از فساد اخلاقی او بود. حال به بررسی سیاست تشویش اذهان عمومی و تفرقه اندازی او می پردازیم :

دلی که غیب نمایست و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد

کاملاً واضح است که قصد شاعر ایجاد تفرقه و اختلاف بین دو جناح است. تابلو است که " جام جم " در مصراع اول همان صدا وسیماست وغیب نما به معنای رابطه با دولت فخیمه ی انگلیس است.

مفهوم کلی بیت اینست که جناحی که با انگلیس رابطه دارد و قدرت رسانه ای را هم در اختیار دارد نباید نگران استعفای خاتمی " رییس جمهور جزایر لانگرهانس و حومه " باشد.

توهین به قوه مقننه و کنایه زدن به جلسات غیر علنی مجلس :

مصلحت نیست که از پرده برون افــــــتد راز
ور نه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
بی اهمیت جلوه دادن مجمع تشخیص مصلحت نظام و وظایف قانونی آن :

مصلحت دید من آنست که یاران همه کار
بگـــــــذارند وخـــــــم طره یاری گیرند
توهین مستقیم به دولت :

دیدم به خواب خوش که بدستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولـــــــت حواله بود!

افترا بستن به قوه قضاییه ومتهم کردن آن به اهمال و لاپوشانی در مورد مفاسد اقتصادی :

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

کنایه به قضیه تغییرمواضع دولت در رابطه با بلوک شرق و کشور های سوسیالیستی:

دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم چون
روی ســـــوی خانه خمار دارد پیـــر ما
توجیه پدیده شوم و ننگین فرار مغزها و سرمایه ها :

چو پرده دار به شمشیر می زند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

اشاعه کذب و همکاری با بیگانگان :

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
شاعر به صراحت به همکاری با آمریکا ر اشغال افغانستان و باز کردن پای آن به ماوراء النهر اعتراف می کند.


همکاری با عناصر سلطنت طلب و اعتراف به اخذ پول از آنها :

بدین شعر تر و شیرین ز شاهنشه عجب دارم
که سرتاپای حافظ را چرا در زر نمی گیرد

نفی توطئه خارجی :

من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
شاعر با این بیت همه مشکلات جزایر لانگرهانس را به گردن حکومت می اندازد و وجود توطئه خارجی را نفی می کند .

جاسوسی برای عناصر سلطنت طلب :

صد نامه فرستادم آن شاه سواران
پیکی ندوانید و سلامی نفرستاد

اشاعه افکار التقاطی و شک در وجود روز قیامت :

گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
وای اگر از پــــس امروز بود فردایی

سرودن ترانه برای خوانندگان مهدور الدم و فاسد از جمله :

" این چه شوریست که در دور قمر می بینم " برای داریوش .

" ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی " برای هایده .

Let's talk about love" " برای سلندیون

" ای وای ای وای به ممد حیدری " برای ریکی مارتین و...


همانطور که دیدید اینها که ادعای آزادی و دموکراسی شان گوش فلک را پر کرده است در عمل دارای اینچنین سوابق پلید و خیانت کارانه ای هستند.
البته ملت هوشیار و همیشه در صحنه باید توجه داشته باشند اینها تنها بخشی از توطئه های آمریکای جهان خوار برای به زانو در آوردن ملت های آزاده است و ما باید با هوشیاری همه توطئه هارا خنثی کنیم .

حال تصور بفرمایید اگر ما صلاحیت این آدم را تایید می کردیم و خدای ناکرده ایشان وارد مجلس می شد ، آنوقت معلوم نبود چه پدری از این کشور و ملت قهرمان آن در می آورد. پس خیال نکنید وارد مجلس شدن آسان و کشکی است .

سخنانی از بزرگان


هاینه : در این روزگار ما به خاطر اندیشه ها می جنگیم و روزنامه ها سنگرهای ما هستند .


ارد بزرگ : موشکافی در شکست ، پیشرفت در پی خواهد داشت .


فردریش نیچه :به سراغ زنان می روی ؟ تازیانه را فراموش مکن !


هزلت : آنکه از دشمن داشتن می ترسد ، هرگز دوست واقعی نخواهد داشت .


چایمن : حسد همچون مگس است که همه جای بدن سالم را رها می کند و بر روی زخمهای آن می نشیند .


ارد بزرگ : برای کامروایی ، هموار نگاهت به راستی باشد و درستی .


جبران خلیل جبران : شاید بتوانید دست و پای مرا به غل و زنجیر کشید و یا مرا به زندانی تاریک بیافکنید ولی افکار مرا که آزاد است نمی توانید به اسارت در آورید.


هرود : زن کودکی است که با اندک تبسم خندان و با کمترین بی مهری گریان می شود .


بزرگمهر : چون دانستی که خدا از خاکت آفریده کردنکشی و خود رایی مکن .


چترفیلد : بعضی ها طوری هستند که دوستانشان هرقدر از آنها پایین تر باشند بیشتر دوستشان دارند .


ارد بزرگ : برای دلهره شبانگاهان ، نسیم گرما بخش خرد را همراه کن .


فردریش نیچه :باری ؛ زرتشت در مردم نگریست و حیران بود. سپس چنین گفت :
انسان بندی است بسته میان حیوان و ابر انسان ؛ بندی بر فراز مغاکی.
فرارفتنی ست پر خطر ؛ در – راه – بودنی پر خطر ؛ واپس نگریستنی پر خطر ؛ لرزیدن و درنگیدنی پر خطر.
آنچه در انسان بزرگ است این است که او پل است نه غایت ؛ آنچه در انسان خوش است این است که او فراشدی ست و فروشدی.


اوبالدیا : جهان را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم.


اُرد بزرگ : برای شناخت آدمیان ، بجای کنکاش در اندیشه آنها ، بدنبال شناخت پیشوای انگاره (فکر)آنها باشید .


هیوز: زیاد زیستن تقریبا آرزوی همه می باشد ولی خوب زیستن آرمان یک عده معدود.


اُرد بزرگ : برای بدست آوردن و گسترش خرد ، سختی را بر خود هموار کن .


جبران خلیل جبران : عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند .


ارسطاطالیس : کسیکه پشت الاغ باد به غبغب بیندازد ، چون اسب سوار شود پاک دیوانه خواهد شد .


ارد بزرگ : برای بدست آوردن گنج خموشی ، بارگاه دانش ات را بزرگتر بساز .


چارلز مورگان : هیچ چیز در زندگی شیرین تر از این نیست که کسی انسان را دوست بدارد. من در زندگانی خود هر وقت فهمیده ام که مورد محبت کسی هستم, مثل این بوده است که دست خداوند را بر شانه خویش احساس کرده ام


بزرگمهر : خردمندی که بخشنده و دانشور و دادگر و نژاده باشد هرگز بد خو نمی شود .


فردریش نیچه :باید بر فریب حواس خود پیروز شویم .


ارسطا طالیس : حکیمان مال را از برای آن دارند که محتاج لئیمان نگردند .


اُرد بزرگ : برای پاکزاد (مقدس) شمردن ، بیداری و آگاهی باشد .


آرت بوخونواله : تنها علاج عشق ، ازدواج است .


جبران خلیل جبران : با سالخوردگان و افراد با تجربه مشورت کنید که چشمهایشان ، چهره ی سالها را دیده و گوشهایشان ، نوای زندگی را شنیده است .


اُرد بزرگ : برای نزدیکی و همگرایی دودمان خویش ، کمک بهم و ستیز با نادانی و ناراستی را در پیش گیرید .


هنری لانگ فلو: کسی که برای خود احترام قائل است، از گزند دیگران در امان است. او کتی را بر بدن دارد که کسی را یارای پاره کردن آن نیست.


ارد بزرگ : برای ماندگاری ، پنداری جز پاکی روان نداشته باش .


فردریش نیچه :تقریبا هر چیزی که وجود دارد در معرض تاویل است؛ زندگی خود چیزی نیست جز ستیزه و جدال ارزش ها و مبارزه برای تاویل اندیشه ها و آرمان ها.


حسن صباح : اگر قدرت ندارید که با نیروی خود مشکل ها را در هم بشکنید لااقل مرد باشید که در برابر حوادث بایستید .


حمید مصدق : در سرزمین هرز سرشاخه های سبز نمی روید

سایت نیک موبایل خواندن این مطلب را به شما پیشنهاد میدهد .


فردریش نیچه :باید دنبال شادی ها گشت ولی غمها خودشان ما را پیدا می کنند.


ابوالعلاء معری : زمین نیز مانند ما در جستجوی خوراک است و از این مردم می‌خورد و می‌آشامد


بزرگمهر : خردوران همیشه به راه آزادگان و راستان می روند


ارد بزرگ : برای گردش دوروزه ، توشه ای سه روزه همراه ببر ، و اگر توان رسیدن به خواسته زندگی ات را دو هزار گام می دانی خود را آماده پیمودن سه هزار گام بنما ، چرا که شتاب در هنگام رهسپاری نباید کم شود .


جبران خلیل جبران : طبیعت با آغوشی باز و دستانی گرم ، از ما استقبال کرده و می خواهد که از زیبایی اش لذت بریم.چرا انسان باید آنچه در طبیعت ساخته شده است را از بین برد ؟


جبران خلیل جبران : چنانکه برگ ناچیز درخت نمی تواند رنگ سبز خود را تغییر دهد و آن را به زردی درآورد ، جز با خواست طینت درخت و نوعی شناخت که در نهاد آن به کار گرفته شده است ، کسی هم که مرتکب گناهی می شود قادر نیست بدون خواست و اراده ناپیدای شما و نیز بدون آگاهیهای مرموز دل شما مرتکب بزهکاری شود ، زیرا شما همگی در یک قافله رو به سوی ذات الهی در حرکتید (راه شمایید و رهروان شما ) .


کریستین‌ : برای‌ ازدواج‌ کردن‌، بیش‌ از جنگ‌ رفتن‌، شجاعت‌ لازم‌ است‌.


بزرگمهر : چون به کسی اجازه دادی که در حضورتو سخن بگوید بر او درشتی و تندی مکن و بمان تا سخنش را به پایان برد


ارد بزرگ : برای آنکه به پایین پرتاب نشویی ، دست گیر آدمیان شو .


فردریش نیچه :جهان هیولای انرژیست که آغاز و پایان ندارد وتنها خود را دگرگون می سازد.


آلن لاکین : برنامه ریزی ، آوردن آینده به زمان حال است تا بتوانید همین الان کاری برای آن انجام دهید.


ارد بزرگ : برای آنکه پرواز کنی ، پیکر خویش را به حال خود رها مکن .


هنری ترو : از این نکته مشوق تر نمی توان که بشر دارای دارای قدرت انکار ناپذیری است که می تواند با یک مجاهدت آزادی زندگی خود را اعتلا دهد اگر کسی در جهت رویا و تخیل های خویش راه برود و کوشش کند و آن زندگانی ای را که در عالم خیال برای خود مجسم کرده است فراهم سازد با موفقیتی که در لحظه های عادی غیر منتظره است مواجه خواهد شد.


ارد بزرگ : برای آنکه فربه شوی ، نخست با خود یکی شو .


فردریش نیچه :پاکی نفس جدایی می آورد.


هربرت اسپنسر : انسان قبل از هر چیز باید حیوان خوبی باشد .


حکمت هندو : پاداش درستی را در درستی بجوی ، و انگیزۀ کار نیک را همان نیکی بدان و سود دیگر مخواه .


اُرد بزرگ : پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید .


بزرگمهر : خرسندترین آدم کسی است که دل از مهر و موافقت گردان سپهر برگیرد


هرشل : امید غذای روزانۀ بیچارگان است .


حسین بهزاد : هرگز مگذارکه خنده تو باعث گریه دیگری شود .


حافظ : فلک به مردم نادان دهد زمام مراد *** تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس


فردریش نیچه :حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش .


ارد بزرگ : پیش نیاز رسیدن به دلیری و بی باکی ، یافتن آرمان و خواسته ای هویدا است .


جبران خلیل جبران : شما چون فصلهای سال هستید ، زیرا در زمستان خود بهار را انکار می کنید ، در حالی که بهار سرسبز هرگز شما را انکار نمی کند ، بلکه در سنگین ترین خواب غفلت به روی شما لبخند می زند ، بی آنکه خشمگین شود و یا با شما ستیز کند و صفا و یکرنگی را نادیده بگیرد .