نمکدون

مطالب طنزوسرگرمی / همیشه خسته از روزای برفی | عشق پریشون شده دو حرفی

نمکدون

مطالب طنزوسرگرمی / همیشه خسته از روزای برفی | عشق پریشون شده دو حرفی

دو دوست!!.

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور می کردند. بین راه سر موضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند. یکی از آنها از سر خشم بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت آزرده شد ولی بدون آن که چیزی بگوید روی شنهای بیابان نوشت: امروز بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند. به یک آبادی رسیدند. تصمیم گرفتند قدری آنجا بمانند و کنار برکه آب استراحت کنند. ناگهان آن که سیلی خورده بود لغزید و در برکه افتاد. نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد. بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت برروی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد .
دوستش با تعجب از او پرسید: بعد از آن که من با سیلی تو را آزردم تو آن جمله را روی شنهای صحرا نوشتی ولی حالا این جمله را روی صخره حک میکنی؟
دیگری لبخندی زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار می دهد باید روی شنهای صحرا بنویسیم تا بادهای بخشش آن را پاک کنند ولی وفتی کسی محبتی در حق ما می کند بایدآن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادها ببرد.

فرصتهای زندگی

زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رو یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی. مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین‌ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری باشه، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه. برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!.. زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن. برای همین، همیشه اولین شانس رو دریاب!

جمله های ناب!...

_ کسی موفق وپیروز است کهخسته نمیشود.
_ اضطراب رفیق همیشکی حسادت است.
_ راه دستیابی به موفقیت مضاعف کردن میزان شکست هاست.
_ کسی که امیدوار است را ناامید نکن .شاید امید دارایی او باشد.
_ قلب کسی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری.
_مردان موفق امروز کودکان جسور دیروز هستند.
_ زندگی ارزش دارد نه انکه خود را وقف آن کنیم.
_ لازمه اعتماد به نفس ان است که شهامتش را داشته باشید به روش خودتان زندگی کنید.
_ با ارزش ترین سرمایه شما خودتان هستید.برای بالا بردن ارزش های خود تمامی آموزش های لازم را فرا بگیرید.
_بهترین چیزها دشوارترین آنهاست.
_درد برای انسان صبور معنایی ندارد.
_آگر شکست خوردی دیگران را مقصر ندان.
_ اگر پرنده نیستی بر فراز پرتگاهها آشیانه نساز.
_ خداوند روزی هر پرنده را میدهد ولی انرا در لانه اش نمیگذارد. ادامه مطلب ...

حکمت خداوندی...

پیله ابریشم : روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد . شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای

بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید

که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه

کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه

اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت

پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنین نشد . در واقع پروانه

ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد . و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص

مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه

قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان

پرواز دهد . گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ

مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم - به اندازه کافی قوی نمیشدیم و هر گز نمی توانستیم

پرواز کنیم

قورباغه ها

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با
هم مسابقه ی دو بدند.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بودجمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...و مسابقه شروع شد....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی
بتوانند به نوک برج برسند.
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید:
Oh, WAY too difficult!!"
"اوه,عجب کار مشکلی!!"
"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند.""هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه!"قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند...
جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه!"و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
...ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....این یکی نمی خواست منصرف بشه!بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید! بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو
انجام داده؟اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرد....و مشخص شد که...برنده ی مسابقه کر بوده!!!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که:
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که
از ته دلتون آرزوشون رو دارید!
هیشه به قدرت کلمات فکر کنید.
چون هر چیزی که می خونید یا میشنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

Always think:
و هیشه باور داشته باشید:
God and I can do this!
من همراه خدای خودم همه کار می تونیم بکنیم
___________________________________________
آنانکه همه چیز در نگاهشان بزرگ است خدا را از قلب خویش منها کرده اند.

خانم های ایرانی مایه پیشرفت شوهرانشان(طنز)

مانی که نایب کنسول شدم با خوشحالی پیش زنم آمدم و این خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم...

اما وی با بی‌اعتنایی تمام سری جنباند و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی کنسول است؛ تو نایب کنسولی؟!»

گذشت و چندی بعد کنسول شدیم و رفتیم پیش خانم؛ آن هم با قیافه‌ایی حق به جانب...

باز خانم ما را تحویل نگرفت و گفت «خاک بر سرت کنند؛ فلانی معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولی؟!»

شدیم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت «خاک بر سرت؛ فلانی وزیر امور خارجه است و تو...؟!»

شدیم وزیر امور خارجه گفت «فلانی نخست وزیر است... خاک بر سرت کنند!!!»
القصه آنکه شدیم نخست وزیر و این بار با گام‌های مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابی یکه بخورد و به عذر‌خواهی بیفتد.
تا این خبر را دادم به من نگاهی کرد؛ سری جنباند و آهی کشید و گفت:
«خاک بر سر ملتی که تو نخست‌وزیرش باشی!!!»

افشای ماجرای جدید روابط عاشقانه رایس با یک جوان عرب!!!

خبرگزاری فارس: ماجرای جدید رابطه عاشقانه وزیر امور خارجه آمریکا با یک جوان عرب فاش شد.

به گزارش فارس، منابع آگاه به روزنامه الجزایری "الشروق" اعلام کردند: کاندولیزا رایس این روزها در حال و هوای عاشقانه‌ای با یک جوان عربی به سر می‌برد.
بنا بر این گزارش، این جوان عربی از نزدیکان یکی از سران عرب است که رایس وزیر سیه‌چهره وزارت امور خارجه آمریکا در حاشیه سفرهای خود به خاورمیانه که به بهانه بررسی روند صلح منطقه انجام می‌شود با وی دیدار می‌کند. از آن سو این جوان عرب نیز با سفرهای خود به اروپا و آمریکا فرصت‌هایی برای دیدار با رایس به وجود می‌آورد.
منابع آگاه که خواستند نامشان فاش نشود، افزودند: این جوان عربی بسیار خوش‌چهره و خوش‌ظاهرتر از آن است که رایس بتواند او را به چنگ بیاورد.
این جوان عربی در مقابل از رضایت پشت‌پرده وزارت خارجه آمریکا برخوردار است به طوریکه وی می‌تواند در بخش‌های مختلف این وزارت به راحتی تردد کند در حالیکه این امر برای بسیاری ممنوع است.
بنا بر گفته این منابع، حکایت عاشقانه کاندولیزا رایس به حدی جدی است که وی بی‌صبرانه منتظر پایان یافتن دوره ریاست‌جمهوری جرج بوش است تا بتواند با فراغ بال به روابط عاشقانه خود بپردازد.
در همین راستا دستگاه اطلاعاتی آمریکا از بیم فاش شدن رابطه رایس با این جوان عرب، به رایس هشدار داده است تا این امر همچنان در خفا باقی بماند و خبری از آن به بیرون درز نکند، به ویژه اینکه عکس‌ها و مواضع آنان ممکن است به وجهه دولت آمریکا و موقعیت آن رهبر عربی خدشه‌ای وارد بکند.
منابع آگاه افزودند: کاندولیزا رایس تاکید کرده است رابطه او با آن جوان عرب تنها در حد دوستی است و نه بیشتر از آن، علاوه بر اینکه این امر نیز از ویژگی‌های شخصی اوست و بر عملکرد و کار وی با بزرگان کاخ سفید اثری نخواهد گذشت.
این نخستین بار نیست که خبرهایی از روابط عاشقانه رایس به گوش می‌رسد زیرا پیش از این نیز خبرگزاری «برناما» مالزی، در اواخر شهریور سال 1385، اعلام کرد: گمانه‌زنی‌ها درباره رابطه رایس با وزیر خارجه کانادا هنگامی بروز کرد که رایس مدتی را در تفریحگاه اختصاصی "مک‌کی" وزیر امور خارجه کانادا گذراند.
در عین حال در همان روزها روزنامه نیویورک‌تایمز مطلبی با نام «رقص دیپلماسی به درد بدگویی می‌خورد» به همراه عکسی از رایس و مک‌کی چاپ کرد که دست در دست یکدیگر داشتند و عاشقانه به یکدیگر نگاه می‌کردند.
وزارت امور خارجه آمریکا در آن سال این مسئله را بی‌اهمیت خواند و اعلام کرد: «این یکی از مسائلی است که رسانه‌ها به آن بیش از حد می‌پردازند.»
به گزارش خبرگزاری برناما مالزی، رایس که پنجاه و اندی سال، سن دارد و هنوز ازدواج نکرده است، شخصیت جذابی برای همتایان مرد خود از جمله مک‌کی 41 ساله که وی نیز مجرد است، محسوب می‌شود.
پیش از این نیز گزارش‌هایی درباره روابط عاشقانه رایس با «ماسیمو دالما»، و «جک استرا»، وزرای سابق خارجه ایتالیا و انگلیس وجود داشت اما به زودی به فراموشی سپرده شد.

بررسی ابعاد ادبی "یه توپ ‌دارم‌ قلقلیه" (طنز)

یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه
می‌زنم زمین، هوا می‌ره
نمی‌دونی تا کجا می‌ره
من این توپو نداشتم
مشقامو خوب نوشتم
بابام بهم عیدی داد
یه توپ قلقلی داد



یه توپ دارم قلقلیه :
از آنجا که همه‌ی توپها قلقلی هستند؛ این مصرع نشان حماقت شاعر است. یا بیانگر این موضوع است که شاعر توپ‌های مثلثی و مربعی و لوزی هم داشته ولی حالا فقط می‌خواهد در مورد آن توپش که قلقلی است، صحبت کند. در هر صورت می‌توان این فرضیه را هم در نظر گرفت که شاعر می‌خواسته در لفافه و با استفاده از آرایه‌های ادبی نظیر تشبیه و استعاره، به گردی زمین که مرحوم گالیور (!) آن را به اثبات رساند، تاکید کند.

سرخ و سفید و آبیه:
این سه رنگ که نماد پرچم فرانسه است، نشان‌ دهنده‌ی فرانسوی بودن توپ مورد نظر است. حالا چرا فرانسه؟ خدا می‌داند!

می‌زنم زمین هوا می‌ره/ نمی‌دونی تا کجا می‌ره:
این مصراع گویای مکان سروده شدن شعر است. جایی بیرون از جو زمین. چون این مصراع بحث جاذبه‌ی زمین را نقض می‌کند و در ادامه به لایتناهی بودن دنیا اشاره دارد که مسلماً به من و شما هیچ ربطی ندارد.

من این توپو نداشتم/ مشقامو خوب نوشتم:
فقر! نداشتن توپ و آتاری و پلی استیشن و ... باعث شده که شاعر از درد نداری و بدبختی بنشیند و درس بخواند و مشق‌هایش را خوب بنویسد. برای مثال اکثر فوتبالیست‌ها که همیشه با توپ سر و کار دارند، وضعیت درسی مساعدی ندارند.

بابام بهم عیدی داد / یه توپ قلقلی داد:
این مصراع هیچ تفسیر خاصی ندارد! جز اینکه شاعر از آرایه‌ی مبالغه استفاده کرده است.

آخرین پیام مادر

همه خاطره های مردم چین از روز دوازدهم مه 2008 (23 اردیبهشت 87) تیره است اما آنان دیگر نمی خواهند وحشت خود در آن زمان را مرور کنند.

زلزله زدگان فقط می خواهند لحظه های جاودان را به یاد بیاورند.نام های قهرمانان بی نشان ، معمولی هستند اما یادشان تا ابد در تاریخ چین باقی خواهند ماند.
زندگی آنها در گذشته عادی بود اما پس از فاجعه «سی چوان»خیلی ها تبدیل به قهرمان شدند. شاید این دیگر برای خودشان روشن نباشد که چه کاری انجام دادند، اما حماسه هایی که آفریدند همگی مردم چین را تحت تاثیر خود قرار داده است..

وقتی گروه نجات ، زن جوان را زیر آوار پیدا کرد او مرده بود اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند.زن با حالتی عجیب به زمین افتاده ، زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.

ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چند ثانیه بعد، سرپرست گروه ، دیوانه وار فریاد زد: بیایید، زود بیایید! یک بچه اینجا است. بچه زنده است.
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت دختر سه - چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از جگرگوشه خود قربانی شده است.

مردم وقتی بچه را بغل کردند، یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد:
عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.